من غم انگیزتر از حادثه پاییزم
من غم انگیزتر از حادثه پاییزم
وقتی از تازه ترین شاخه فرومی ریزم
از تکاپوی دلت دست کشیدم, حتی
الکم را سر این شاخه نمی آویزم
هیچ ترسی به دلت راه نده سارق عشق
چون محال است از این خواب گران برخیزم!
بس که ترسیده ام از تیره گی چهره تو
کم نمانده است که از سایه خود بگریزم
استکانم که ترک خورد خودم دانستم
چایی سرد تو را داغ در آن می ریزم!
منا کرمی
***
ترجیح می دادم کمی بیگانه تر باشی
تا از تمام دردهایم باخبر باشی
حس قشنگی نیست، میدانم،ولی بانو
باید بمانی روی زخم من " شکر " باشی
...
تا جبهه میگیری به سمتم دشنه می بارد
دشمن شدی اما خودت باید سپر باشی
واحیرتا... از چشم هایت آیه می ریزی
پیغمبری یا... می شود اصلا بشر باشی؟
طغیان کن از جایت، زمین را درخودت حل کن
آتش فشانم! باید از من شعله ور باشی
حتی اگر ققنوس در من لانه می سازد
سخت است درک درد اینکه بی ثمر باشی
با دست هایت خاطرات زنده ای دارم
شرمنده ام... حالا ولی باید تبر باشی...
محسن رمضانی

