تصمیمگیری در مدیریت - بخش اول
پیروی مقاله قبلی در این مقاله به بررسی سیستم تفکر و همچنین بعد از آن بررسی میانبرهای ذهنی در قضاوت می پردازیم.
سیستم ۱ و ۲ فکر کردن
پرسشی که مطرح است این است که آیا انسانها در عمل به شکل منطقی و متناسب با آن روالی که ترسیم کرده ایم استدلال میکنند؟ پاسخ آن است که گاهی بله و گاهی هم نه! محققان در سال ۲۰۰۰، تفکیک مفیدی میان کارکرد سیستم های 1 و 2 نظام شناختی قائل شدند. سیستم 1 فکر کردن، ناظر بر نظام شهودی ما است. این نوع، سریع، خودکار، بدون زحمت، پوشیده و همراه با احساسات است. ما در اکثر تصمیمگیریهای زندگی خود از سیستم 1 فکر کردن استفاده میکنیم. در مقابل سیستم 2، ناظر بر شیوه استدلالی است که با کنترل، آگاهانه، پرزحمت، آشکار و منطقی است.گام های منطقی که در مقاله پیشین ترسیم کردیم، نمونه سیستم 2 فکر کردن هستند. هرچه افراد گرفتارتر و شتابزدهتر باشند، مسائل بیشتری در ذهن خود خواهند داشت و بیشتر به سیستم ۱ فکر کردن تکیه میکنند.
آهنگ پر شتاب زندگی مدیریتی نشان میدهد که مدیران، اغلب بر سیستم 1 فکر کردن متکی هستند. معلوم است که برای هر تصمیمی در زندگی روزمره نیاز نیست تا فرآیند درست فکر کردن را به کار گیریم و در اغلب شرایط سیستم یک فکر کردن کاملاً کافی است. به عنوان مثال، این که فکر کنیم آیا خریدهای روزمره را از سوپر مارکت انجام دهید یا نه و برای آن استدلال کاملاً منطقی انجام دهیم، غیر عملی خواهد بود. تمام سیستم 2 فکر کردن باید آشکارا در تصمیم گیری های مهم ما تاثیرگذار باشد. یکی از اهداف اصلی مدیران باید تشخیص این امر باشد که در کدام شرایط باید از تصمیم گیری شهودی مبتنی بر سیستم 1 فکری به سیستم 2 تفکر منطقیتر تغییر موضع دهند. جتلب است بدانید که بسیاری از افراد اعتماد بسیار زیادی به شهود خود یا همان سیستم 1 فکر کردن دارند. به منظور این که برای مقالات بعدی که عمدتاً برای به چالش کشیدن این اعتمادبهنفس است آماده شوید مثالی خواهیم زد.


دو میز هم اندازه را در کنار یکدیگر قرار داده به طوری که یکی از آن ها افقی و دیگری در زاویه 45 درجه از راستای عمودی باشد. حال به اندازه کافی از میزها فاصله بگیرید. در ظاهر میزی که در زاویه 45 درجه از راستای عمود قرار داده شده است، بزرگتر (درازتر) به نظر می رسد در حالی که شما میدانید هر دو میز یک اندازه هستند (برای درک بهتر میتوانید به مقاله زیر نگاهی بیندازید).
حتی باهوشترین افراد نیز خطای قضاوت سیستماتیک مشابهی را مرتکب می شوند. این خطاها و سوگیری ها بیش تر در سیستم 1 فکر کردن آنان رخ می دهند تا سیستم 2. البته نباید فراموش کنیم که در زمان فکر کردن هر فرآیند سیستم 2 از برخی ورودی های سیستم 1 فکر کردن استفاده خواهد کرد. در واقع هر دو سیستم غالباً همراه با یکدیگر کار میکنند: در مواجهه با مسأله به صورت پاسخ اولیه و سریع سیستم ۱ به کارگرفته شده و با تفکر بهتر سیستم دو اصلاح می شود. البته گاهی اوقات این شیوه سبب متوقف کردن خطاها چندان هم مؤثر واقع نمی شود.
به عنوان مثال، دیده شده که انسانها از خوردن شکر از کانتینری که روی آن «مواد سمی» نوشته شده است، ترجیحاً پرهیز میکنند؛ با وجود این که خودشان آن عبارت را روی این کانتینر نوشته بودند و به چشم خود دیده بودند که داخل کانتینر شکر ریخته شده است. این رخداد که حتی بعد از به کارگیری سیستم 2 فکر کردن، یعنی عقلایی فکر کردن، بازهم افراد از خوردن (چیزی که منطقاً میدانند سالم است) احتراز می کنند؛ به دلیل وجود سیستم های فکری دوگانه و سوگیری هایی است که مورد بحث قرار خواهند گرفت. این خطاها همه تصمیمگیریهای ما را تحت تاثیر قرار می دهند و ما همیشه می توانیم حالاتی را شناسایی کنیم که در آن شرایط، این سوگیری ها اثرات مخربی به دنبال می آورد.
محدودههای تصمیمگیری
اصطلاح عقلانیت ناظر بر فرآیند تصمیمگیری است؛ البته با این فرض که انتظار میرود وجود ارزیابی صحیحی از ارزشها و ترجیحات تصمیمگیر نسبت به ریسک، به طور منطقی به نتیجه مطلوب و بهینه منتهی شود. مدل عقلانی، مبتنی بر مفروضاتی است که تجویز می کند چگونه تصمیمگیری باید صورت گیرد، به جای این که توضیح دهند که عملاً چگونه تصمیم گیری انجام میشود. قضاوت های افراد از حیث عقلانیت محدود است و ما فرآیند تصمیمگیری را از طریق تبیین آن چه واقعاً عمل میشود، نسبت به آنچه که عقلاً باید انجام شود، بهتر می فهمیم. در حالی که چارچوب عقلانیت محدود، به انسان ها به این چشم می نگرد که تلاش میکنند تا تصمیمات عقلایی اتخاذ کنند؛ به این نکته نیز اعتراف می کند که تصمیم گیران معمولاً فاقد اطلاعات مهم و ضروری برای تعریف مسئله، معیارهای مرتبط و مسائلی مانند آن هستند.
محدودیتهای زمانی و هزینهای، کمیت و کیفیت اطلاعات در دسترس را محدود میکند. علاوه بر این تصمیمگیران معمولاً بخش نسبتاً کمی از اطلاعات را در حافظه خود مورد استفاده روزانه خود حفظ میکنند. در نهایت، محدودیتهایی که بر فهم و درک ما وجود دار، توانایی تصمیمگیران را برای محاسبهی دقیق انتخاب بهینه از میان اطلاعات موجود را محدود میکند. در مجموع، این واقعیتها تصمیمگیران را، از گرفتن تصمیمات بهینهای که در مدلهای تصمیمگیری عقلایی تعریف میشود، بازمیدارد. تصمیمات غیرعقلانی که معمولاً اتخاذ میشود، ناشی از تکیه بر مدلهای شهودی است که طیف وسیعی از پیامدهای ممکن را نادیده میگیرد. تصمیم گیران بهترین انتخاب را به نفع گزینهای که قابل قبول و منطقی به نظر می رسد؛ نادیده میگیرند و به این شکل، تصمیمگیران نسبت به تصمیم خود راضی می شوند. آنها به جای این که همه گزینههای محتمل موجود را بررسی کنند؛ آنقدر به جستجو ادامه میدهند تا به گزینهای برسند که برای آن ها به لحاظ عملکرد تا حد معینی قابل قبول باشد.
حوزه تصمیم گیری را می توان با کمی مسامحه به دو دسته تقسیم نمود: مطالعه مدلهای تجویزی و مطالعه مدلهای توصیفی. متخصصین تصمیمگری، در رویکرد تجویز، روشهایی را برای اتخاذ تصمیمات بهینه توسعه دادهاند. به عنوان مثال، آن ها مدلهای ریاضی را برای کمک به تصمیمگیران در جهت اقدامات عقلاییتر پیشنهاد دادند. متخصصین تصمیمگیری در رویکرد توصیفی، محدودیتهای پیش روی تصمیمگیری را که موجب میشود آن ها عملاً به این شکل تصمیمگیری کنند، مورد بررسی قرار می دهند. پس، چرا باید از مدل های توصیفی استفاده کنیم در حالی که رویکردهای تجویزی می توانند به تصمیمات بهینه منتهی شود؟ پاسخ این است که با وجود توصیه های در دسترس بسیار عالی برای تصمیمگیری، اکثر آدمها از این راهنماییها استفاده نمیکند و این دستورالعملها را به کار نمی بندند. دلیل آن این است که ما قربانی خطاهای قابل پیشبینی متعددی هستیم که نه تنها شهود ما را ضایع میکند بلکه تمایل به اجرای دستورالعمل های خوب را نیز از بین می رود.
حال، قبل از اینکه به سمت استراتژیهای هوشمندانه در تصمیم گیری حرکت کنید، باید این خطاها را بشناسید. اگر چه دو مفهوم عقلانیت محدود و رضایت دادن به برخی گزینهها یا به عبارتی رضایتبخش بودن، برای نشان دادن این که قضاوت ما با آنچه عملاً عقلایی خوانده میشود فاصله دارد، مهم است؛ اما به ما نمی گویند که چگونه قضاوت ها دچار سوگیری می شوند. این مفاهیم به تصمیم گیران کمک میکند تا متوجه شرایطی شوند که در آن ها بر اساس اطلاعات محدود عمل میکنند؛ اما در این جهت کمکی نمیکند که سوگیریهای سیستماتیک و مستقیمی که قضاوت های ما را تحت تأثیر قرار میدهند، شناسایی کنیم.
به طور خاص، محققان دریافتند که انسانها در تصمیمگیریهای خود بر روی استراتژی های ساده کننده و قواعد سرانگشتی تکیه می کنند. به این استراتژی های سادهکننده، اصطلاحاً میانبرهای ذهنی گفته میشود. همانند قواعد استانداردی که به طور ضمنی قضاوت ما را جهت میدهد، میانبرهای ذهنی به عنوان مکانیزمی برای مواجهه با محیط پیچیدهای که پیرامون تصمیمات ما قرار دارد، عمل میکند. به طور کلی، میانبرهای ذهنی مفید هستند؛ اما به کارگیری آن ها میتواند به خطاهای بزرگی منجر شود.
هدف اصلی و اساسی این رشته مقالات این است که سوگیریهای مسائل مدیریتی را که از این میانبرهای ذهنی قضاوت ناشی می شود، معرفی و تشریح کند. در مقاله بعدی، نمونههایی از میانبرهای ذهنی و سوگیری ها را برای توضیح چگونگی فاصله گرفتن مردم از فرآیند تصمیم گیری کاملاً عقلایی در وضعیتهای ضروری و رقابتی را بررسی خواهیم کرد.