حرفهایی با دخترم درباره ی اقتصاد
واروفاکیس اقتصاددان جنجالی یونانی است که پس از سالها تدریس در معتبرترین دانشگاههای انگلستان، استرالیا و آمریکا، در سال ۲۰۱۵ نیز مدتی به عنوان وزیر اقتصاد دولت چپگرای یونان انتخاب شد، اما فشارهای اتحادیه اروپا باعث شد تا از سمت خود استعفا دهد.


کتاب «حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد: تاریخ مختصر سرمایهداری» در سال ۲۰۱۳ و به درخواست ناشر یونانی و به قول خود نویسنده در ۹ روز و به زبان یونانی نوشته شد. ترجمه انگلیسی این کتاب نیز در سال ۲۰۱۸ در دسترس مخاطبان جهانی قرار گرفت. شیوه نگارش این کتاب که حرفهای یک اقتصاددان با دختر نوجوانش درباره اقتصاد است و در آن سعی شده با استفاده از قصهها، افسانهها، مثالها و اشارات به ادبیات و سینما فهم اقتصاد را برای یک مخاطب غیرحرفهای اقتصاد ساده، جذاب و قابلفهم کند، باعث شد تا این کتاب به سرعت به زبانهای مختلف ترجمه شده و مورد استقبال مخاطبان قرار بگیرد.
در ادامه خلاصههایی از این کتاب خوب را خدمتتان ارائه میدهم:
وقتی در حباب رونق و شکوفایی غرب بزرگ شوی بیشترِ بزرگترها به تو خواهند گفت که کشورهای فقیر به این دلیل فقیرند که اقتصادشان «ضعیف» است ــ بماند که معنای این حرف چیست. آنها این را هم خواهند گفت که فقرای جامعهی خودت نیز به این دلیل فقیر هستند که چیزی برای فروش ندارند که دیگران واقعا بخواهند ــ خلاصه اینکه آنها چیزی برای عرضه به بازار ندارند.
به همین دلیل است که تصمیم گرفتم درباهی چیزی به نام اقتصاد با تو حرف بزنم: در جهان تو و من هر بحثی در این باره که چرا برخی افراد فقیرند در حالی که برخی دیگر پولشان از پارو بالا میرود، یا حتی اینکه چرا انسان دارد کرهی زمین را نابود میکند، حول چیزی میچرخد که به آن اقتصاد گفته میشود. و اقتصاد به چیزی ربط دارد که به بازار معروف است.


خیلی ها فکر می کنند که بازار و اقتصاد یکی هستند. ولی یکی نیستند. بازارها دقیقاً چه هستند؟ بازارها مکان مبادله اند. امروز با اینترنت پرسرعت، حتی لازم نیست بازار یک مکان فیزیکی باشد، مثل وقتی که از من خواستی برایت اپلیکشنی از آی تونز یا صفحه ای از آمازون بخرم.
امروز، دوازده هزار سال بعد از « ابداع » کشاورزی به دست انسان، ما دلایل بسیاری داریم که آن لحظه را یک لحظه ی حقیقتاً تاریخی بدانیم. اما آیا این لحظه آمیخته با شادی و سرور بود؟ نه، به هیچ وجه! تنها دلیلی که انسان ها آموختند زمین را زیر کشت ببرند این بود که داشتند از گرسنگی می مردند !!
مثل تمام انقلاب های فن آورانه، این انقلابی نبود که انسان آگاهانه تصمیم به شروع آن بگیرد. هر جایی که انسان می توانست از کشت وکار صرف نظر کند چنین می کرد، مثل استرالیا که طبیعت غذای کافی را در اختیار می گذاشت. کشاورزی در جاهایی مسلط شد که اگر نمی شد انسان ها تلف می شدند.
برای اولین بار محصولات کشاورزی رکن اصلی یک اقتصاد حقیقی را خلق کردند: مازاد
در این جا باید به دو نکته توجه داشته باشی.
- نخست این که شکار، ماهی گیری و جمع آوری میوه ها و سبزیجاتی که به صورت طبیعی رشد می کنند هرگز نمی توانست باعث به وجودآمدن مازاد شود، چرا که برخلاف غلات ، ذرت، برنج و جو که به خوبی می توانند نگه داری شوند ــ ماهی ، خرگوش و موز به سرعت فاسد و خراب می شوند.
- دوم، تولید مازاد کشاورزی باعث تولد شگفتی هایی شد که انسان بودن را برای همیشه تغییر داد: نوشتن، بدهی، پول، دولت، بروکراسی، ارتش ها، کشیش ها، فن آوری و حتی اولین نمونه از جنگ و ...
" نوشتار "
ما به واسطه ی باستان شناسان می دانیم که اولین شکل از نوشتار در بین النهرین پدیدار شد، جایی که امروزه عراق و سوریه قرار دارند. اما آن ها چه چیزی را ثبت و ضبط می کردند؟ مقدار غله ای که هر کشاورز در انبار غله ی مشترک به امانت گذاشته بود. خیلی دشوار بود که هر کشاورز به تنهایی انبار غله ای برای مازاد تولیدش بسازد، ساده تر بود که انبار غله ی مشترکی تحت نظارت یک نگهبان وجود داشته باشد، که هر کشاورز بتواند از آن استفاده کند. اما چنین نظامی نیاز داشت به نوعی رسید، در واقع، نوشتار در ابتدا ابداع شد تا بشود این حساب و کتاب ها را نگه داشت، تا بعد هر فرد بتواند ثابت کند که چه مقدار غله به انبار مشترک سپرده است.
" بدهی "
ما بر اساس یافته های باستان شناختی می دانیم که مزد خیلی از کارگران طبق اعداد حک شده روی پوسته ها کنده کاری شده با اعدادی، پرداخت می شد که نشان دهنده ی وزن غلاتی بود که کارگران از حکام به خاطر کارشان روی زمین طلب داشتند. از آن جا که میزانی از غلات که این پوسته ها به آن اشاره داشتند معمولاً هنوز برداشت نشده بودند، این پوسته ها شکلی از بدهی حکام بود به کارگران.
"پول "
در همان زمان پوسته ها شکلی از پول رایج هم بودند زیرا کارگران می توانستند آن ها را با محصولاتی که دیگران تولید کرده بودند مبادله کنند.
"دولت "
حالا نکته ی پول و این رسیدها این است که برای عملی شدن نیاز به مقدار زیادی "ایمان" دارند. ایمان به توان متصدیان انبار غله برای پس دادن غله ای که در زمان تولید طلب داشتند. و این باور باید در بین همه مردم مشابه باشد. اگر نگاه کنیم می بینم که ریشه ی کلمه « credit » ( اعتبار ) از لاتین creder می آید و به معنای « باورداشتن » است.
برای این که چنین باوری قبولانده شود و مردم به پوستها ( یعنی پول رایج ) بها دهند، باید بدانند که فرد یا چیز خیلی قدرتمندی آن ها را تضمین کرده است. این چیز می تواند حاکمی باشد که از جانب خدا فرستاده شده یا پادشاهی قدرتمند از خون و تبار سلطنتی یا بعدها چیزی شبیه " دولت " یا " حاکمیت " : مرجعی که می توان به آن اعتماد کرد که در آینده قدرت آن را دارد تا سهم مازاد غله را حتی اگر شخصِ حاکم بمیرد هم، پس بدهد.
بدهی، پول، ایمان و دولت همگی دست در دست همدارند.بدون بدهی هیچ راه ساده ای برای اداره ی مازاد کشاورزی وجود ندارد همین که بدهی پدید میآید پول شکوفا میشود. اما برای اینکه پول ارزش داشته باشد یکنهاد، که همان دولت باشد باید آن را قابل اعتماد کند وقتی ما از اقتصاد حرف میزنیم این همان چیزی است که در نظر داریم: روابط پیچیده ای که با مازاد در جامعه پدیدار میشود.
همین که این روابط را میسنجیم چیز دیگری معلوم میشود و آن این است که دولت هرگز نمیتوانست بدون مازاد متولد شود زیرا دولت نیاز به ماموران دولتی برای اداره امور همگانی، پلیس برای مراقبت و صیانت از حق مالکیت و حکامی دارد که چهخوب وچه بد زندگی مرفهی را طلب میکنند. هیچ یک از این ها بدون مازاد هنگفتی که کفاف زندگی همهی افراد مشغول در دولت را بدهد ممکن نمیشد، چرا که در آن صورت آنان نیز مجبور بودند برای گذراندنِ زندگی روی زمین کشت و کار کنند.
بدون مازاد، ارتش منظم هم نمیتوانست وجود داشته باشد و بدون ارتش منظم نیز حکام و صد البته دولت، نمیتوانستند قدرتی اعمال کنند و مازاد جامعه نسبت به تهدیدات بیرونی آسیب پذیرتر میشد. بروکراسیها و ارتش ها با مازاد کشاورزی ممکن شدند، که به نوبهی خود نیاز به بروکراسیها و ارتشها را خلق کرد
در طول تاریخ، تمام دولتهای برآمده از جوامع کشاورزی، مازاد خود را با بی عدالتی زنندهای توزیع میکردند که به نفع آنهایی بود که قدرت اجتماعی، سیاسی و نظامی داشتند اما این حاکمان با همهی قوت و زورشان آن قدر قدرتمند نبودند که در برابر اکثریت قریب به اتفاق این کشاورزان فقیر شده تاب بیاورند، که اگر متحد میشدند میتوانستند رژیم استثمارگر را ظرف چند ساعت سرنگون کنند. پس چطور این حکام توانستند قدرتشان را حفظ کنند و مازاد را آن طوری که دوست دارند پخش کنند و از جانب اکثریت در امان بمانند؟؟؟!!
پاسخ این است: با پروردن نوعی ایدئولوژی که سبب شد اکثریت عمیقا از ته دل باور کنند که تنها حکام آنها حق دارند فرمانروایی کنند؛ باورکنند که در بهترین جهان ممکن زندگی میکنند که همه چیز همان طوری است که مقدر بوده ،که وضعیت بر روی زمین بازتاب نوعی نظم الهی است که هرگونه مخالفتی با حکام در تضاد با قدرت مشیت الهی است و خطر از دست شدن زمام امورجهان را به همراه دارد.
افرادی که این مناسک معطوف به این هدف را اجرا و نهادینه میکردند کشیشها بودند !!!
تمرکز بیش از حد قدرت و در نتیجه ثروت در میان عده معدودی باعث شد که عده ای خاص بر باقی جمعیت حکم برانند، به این مفهوم الیگارشی میگویند. به سادگی میتوان دید که چگونه این وضعیت خودش را تداوم می بخشد: آنها که از مزیت دسترسی به مازاد انباشته شده برخوردارند، از قدرت اقتصادی سیاسی و حتی فرهنگی برخوردار می شوند که بعد می توانند از آن برای به دست آوردن بخش بزرگتری از مازاد هم استفاده کند. از هر کسی که تجربه کسب و کار دارد بپرسید تصدیق میکند که به مراتب آسانتر است که وقتی از پیش چند میلیون پوند داری میلیون ها پوند در بیاوری. برعکس اگر هیچ پولی در بساط نداشته باشی در آوردن حتی هزارپوند هم به رویایی دست نیافتنی می ماند.
بنابراین نابرابری در دو سطح رشد می کند نخست در سطح جهانی که توضیح می دهد چرا برخی کشورها با فقری شدید پا به قرن بیست و یکم گذاشتند، در حالی که برخی کشورها از تمام مواهب قدرت و ثروت بهره مند بودند و غارت کشورهای فقیر، رونق و رفاه شان را تضمین میکرد.
سطح دیگر در خود جوامع است . گرچه گاهی نیز دیده میشود که چند فرد ثروتمند در فقیرترین کشورها پولدارتر از ثروتمند ترین شهروندان مرفه ترین کشورها هستند
فکر که کنی میبینی هیچ چیز به سادگی این باور دارا ها باز تولید نمیشود که آنها مستحق هر چیزی هستند که به دست آوردهاند ساده تراز آنچه فکر می کنی خود را متقاعد میکنند که قاعده امور به ویژه وقتی به نفعشان است منطقی طبیعی و عادلانه است
به این نکته توجه کن. در بسیاری از کشورها، اهداکنندگان داوطلبانه و رایگان خون میدهند، زیرا احساس میکنند باید به شهروندانی که زندگیشان درخطر است کمک کنند. در کشورهای دیگر، اهداکنندگان در ازای خونی که میدهند پاداشِ پولی دریافت میکنند. فکر میکنی در کدام کشورها بیشترین خون اهدا میشود؟ شرط میبندم پیش از آنکه پرسشام منعقد شود پاسخ را حدس زدهای: مشاهده شده که در کشورهایی که اهداکنندگان در ازای خونی که میدهند پول دریافت میکنند، حجمِ خونِ جمعآوریشده بهشکلی معنادار از کشورهایی که خونْ داوطلبانه و بدون پرداخت،اهدا میشود کمتر است. بهنظر میرسد پرداختْ بیش از آنکه اهداکنندگانی را که پول میخواهند جذب کند، آنهایی را که مایلاند خونِ خود را رایگان بدهند دلسرد میسازد !
این مثال تفاوت ارزش تجربی و ارزش مبادله را به خوبی نشان میدهد.
این کالاییشدن در حال سرایت به همه جا است. حتی رَحِمِ یک مادر، وقتی زوجی که به هیچطریقِ دیگری بچهدار نمیشود آن را رسماً و قانوناً اجاره میکند تا بتواند جنینِ حاصل از لقاحِ مصنوعی را در آن بکارد، ارزشِ مبادله پیدا میکند.
با اینکه پول همواره ابزارِ مهمی بوده که به انسانها کمک میکرده تا به اهدافشان دست یابند، هرگز به اندازهی امروز هدفِ درخود و برایخود نبوده است. تحتِ لوای نظامِ فئودالی، هیچ میزانی از پولِ پیشنهادی نمیتوانست یک زمیندار را بهفکرِ فروش قلعهاش بیَندازد. چنین کاری غیراخلاقی و مایهی رسوایی قلمداد میشد. اگر احتیاجْ او را به چنین کاری وامیداشت، خود را شکستخوردهای خوار و زبون تلقی میکرد.
امروزه کمتر قلعه، نقاشی یا کشتیِ تفریحیای وجود دارد که در صورتِ مناسب بودنِ قیمت، به فروش نرسَد. در پیروزیِ ارزشهای مبادله بر ارزشهای تجربی، همزمان با تکاملِ جوامع دارای بازار به جوامعِ بازاری، چیز دیگری نیز اتفاق افتاد: پول از وسیله به هدف تبدیل شد.
اکنون زمان آن است که تو را با توضیحی سادهتر و موجِزتر از اینکه چطور چنین شد آشنا کنم: بشر انگیزهی کسبِ سود را اختراع کرد. اما آیا انگیزهی کسبِ سود همواره بخشی از طبیعت بشر نبود؟ نه، نبود. طمع، چرا. میلی غیرقابلِ سرکوب برای جمعآوری قدرت، طلا، آثار هُنری، دوستانِ جذاب، زمین –قطعاً.
اما سود از همهی اینها متمایز است، و به هیچ وجه، تا تقریبا همین اواخر، عامل پیش برندهی تاریخ نبود !