نوشته های از دل

 

 

بوی گل و شکوفه از اطراف مشغول عطر افشانی بود، و نسیمم ملایم و خنکی بر چهره ام  می وزید. سعی می کنم که چشمم به صورتت نیفتد زیرا که احساس می کنم یک صاعقه و طوفان عظیمی در وجود من شروع خواهد شد.

یکی گفت چرا اینقدر تغییر رنگ و چهره میدهی؟

چرا اینقدر خودت را باخته ای ، نکنه دلتنگشی؟

گفتم: زیاد

نگاههای تو مانند تیر زهرآلود به قلبم اثر می می کنه و به طوری که امکان گریز ندارم.

اگر یک روزی بر حسب اتفاق در حضور باشم و تو نباشی ، مثل این است که گم کرده ای دارم.

گاهی از تمام عالم، هیچ نمی خواهم جز او، و به هیچ چیز تسلی پیدا نمی کنم جز به دیدار او.

یک کلمه بگو و جهان را به من هدیه بده.

بگو که تو عشق مرا رد نمی کنی، بگو که تو مرگ را نمی خواهی بگو که در این تنگنای زندگانی، به محبت من احتیاج داری.

بدو اشاره کردم که آیا از عشق من خبرداری، به گوشه چشم جواد داد که من بر سر پیمان استوارم.

آیا عجیب نیست که من و تو در یک خانه باشیم و خلوت نکنیم و سخن نگوییم ، فقط چشمها از عشق شکایت کند و آتش در دلها فروزان باشد و همه سخن ما اشاره دهانها و غمزه ابروها و بهم خوردن پلکها و اشاره دستها باشد.؟

ترا بخدا روز را بسر می بری و مرا که چشمم از یاد تو خونبار است یاد نمی کنی، قلب مرا که کشته ای پس بده و آنرا واله و بی بهره از خودر وامگذار.

سیبی که مروارید دهان یار بدان خورده است بنزد من از دنیا و هر چه درآنست دلپذیر است .

عشق  آمیزش دو جان است چنانکه اگر آب را با آبی نظیر آن مخلوط کنند جدا کردن آن مشکل است.

ای پاترا در همه جهان چهره ای نیست که من بدان مانوس تر و مایل تر از دیدار تو باشم.

برای حاجت خویش از نسیم مدد خواستم و دیدم که نسیم شمیمی از بوی اورا با خودر آورده است.

چندان خویشتن را به امید تو دلخوش کرده ام که پیوسته سوی تو می شتابم.

ای پاترا تو نادره ای که از گلت نیافریده اند در صورتی که خلقت همه مردم از گل است.

حقا عجیب است که عشق مرا به سوی کسی می کشد که پیوسته در قلبم هست.

ای پاترا، ای ماه البرز ؛ ای صاحب ملاحت و ظرافت؛ من عاشق دلبسته توام . از عشق تو دوباره زنده شده ام. وقتی تو را می ببینم قبلم به تپش می افتد گویا تو ضربان قلبم هستی.