جنون آنی 4
+خانم دکتر؟ خانم دکتر؟
با صدای رحیمه خانم چشمهایم را باز کردم
+خانم دکتر بالاخره بیدار شدی؟ 3 ساعته دارم صدات میزنم اصلا انگار نه انگار!
_ببخشید خیلی خسته بودم ؛ جانم ؟ کارم داشتی؟!
+دوتا آقا اومدن باهات کار دارن... منشی ت نبود. همینجوری میخواستن سرشونو بندازن پایین و بیان تو...منم نذاشتم! طویله که نی مطبه!! حالا خوب شد نذاشتم بیان واِلا می گفتن نگاه روزگار ما رو گیر کیا انداخته...اومدیم یکی که حالش خوب نی حالمونو خوب کنه!
_من حالم خوبه رحیمه خانم ، شما یه ربع دیگه بهشون بگید بیان داخل منم تا اونموقع یه آبی به دست و روم میزنم و یکم به خودم میام...
+ از قدیم گفتن هر کس حال دلش بد باشه...حال جسمشم بد میشه... حالا خلاصه یکی تو حالت خوبه یکی منه خونه خراب...باشه دکتر پس من برم یکم سرگرمشون کنم...
_ممنونم
رحیمه خانم همیشه عادت داشت هر وقت میخواست حرفی را بزند میگفت از قدیم ... حالا در قدیم هم همچین حرفی را نزده بودند اما میخواست ارزش کلامش را بالا ببرد... خبر نداشت که اگر از قول خودش بگوید هم به همان اندازه و حتی بیشتر ارزش قاعلم :)
رحیمه خانم زنی مهربان بود که مشت روزگار به او هم رحم نکرده بود و یکی از آن مشت های محکمش به او کوبیده بود...
این مشت باعث شده بود که بداخلاق شود و حتی نگرانی هایش هم به حالت غر باشد ...
از فکر کردن دست کشیدم و از جا بلند شدم به ساعت نگاهی انداختم 4/15 بود...سریع به سرویس رفتم و آبی به دست و رویم زدم... نگاهی سرسری به پرونده انداختم و تا خواستم با مادرم تماس بگیرم که از حال پرستو باخبر شوم ؛ درب اتاق زده شد و رحیمه خانم اطلاع داد که آنها قصد آمدن به داخل را دارند ... مجبورا گوشی را کنار گذاشتم و با گفتن بفرمایید اجازه را صادر کردم...
پس از رفتن رحیمه خانم اول مردی وارد شد که حدس زدم مسعود باشد... میخورد سی و اندی سن داشته باشد... و به تیپش هم میخورد از وضعیت مالی خوبی برخوردار باشد و دوست دارد آن را به رخ دیگران بکشد ... این را از به دست انداختن ساعتی که 10 میلیون تومان قیمت داشت آن هم فقط برای آمدن به این بیمارستان نه چندان درب و داغان میشد میفهمید ...یک هفته پیش که رفته بودم برای تولد سعید هدیه ای بخرم آن ساعت را دیده بودم و خوشم آمده بود ... اما با شنیدن قیمتش فورا تا جاییکه توانستم از آن ساعت فروشی دور شدم ...
این فقط قیمت ساعتش بود... قیمت کت و شلوار و سایر چیزهایی که پوشیده بود را نمیدانستم اما مطمعنا قیمت آن ها هم همین حوالی بود... اگر کسی او را می دزدید تا یک سال می توانست دزدی را ببوسد بگذارد کنار...
به مرد کناری خیره شدم ... سنش را نمیشد حدس زد اما احتمالا زیر 30 بود ... مدل موهایی عجیب غریب ... با ریشی که حتی داعشی ها هم نمی گذاشتند :/ تیشرتی خیلی گشاد و شلواری بسیار تنگ... یادم نمی آید تا به حال منی که زنم همچین شلوار تنگی پوشیده باشم :/
بیخیال بررسی کردن تیپشان شدم و با گفتن :
_سلام خوش آمدید بفرمایید
آنها را به نشستن دعوت کردم ...
................................ادامه دارد.................................