هیولا، آن طرف پنجره، زیر آفتاب ۲.۱

روایت دوم / قسمت یک

 

بزرگترين پیروزی زندگیم، رسیدن به حالت فوق‌العاده جسمانی‌ست.
تازه ۳۰ سالم شده و بدنم کامل‌ترین بدن مردانه‌‌ای است که می‌توان پیدا کرد.
در اوج به سر می‌برم.
مسلط به بخش عمده‌ای از هنرهای رزمی. از قرارداد‌های سینمایی و تبلیغات تلویزیونی هم چیزی نگویم.
مسیری که در طی ۱۵ سال اخیر طی کردم مرا به نقطه‌ای رسانده که در هیچ مسابقه، مبارزه و دعوایی شکست نخورم.
فرقی نمی‌کند چند نفر شوند یا چقدر بدن‌شان را ورزیده کرده باشند، آن‌ها هرگز مثل من کامل نبودند و نيستند. 
حتی تفاوتی نمی‌کند که با دست خالی جلو بيايند یا چوب و زنجیری دست‌شان باشد؛ بین یک چاقوی جیبی کوچک یا قمه یک متری هم منافاتی نیست، هیچکدامشان نمی‌توانند پوستم را لمس کنند. هرچند اگر به بدنم برسند هم بعید می‌دانم بتوانند این عضلات را بشکافند!
هیچ جسم انسانی حریف من نمی‌شود ...
گاهی برای تفریح و وقت گذرانی شب و نیمه شب در کوچه‌ پس کوچه‌های این شهر بی‌سر و ته می‌چرخم.
بارها زنان، کودکان و حتی مردانی را از دست حیوان صفت‌هایی که احساس قدرت می‌کنند، نجات داده‌ام.
من قهرمان هستم.


***


فصل بهار و هوای مطبوع.
خوش دوخت‌ترین لباس‌های اسپرت که مطرح‌ترین برند‌های دنیا برای انسان‌های کاملی چون من طراحی و تهیه می‌کنند را می‌پوشم.
اکنون نیمه‌شب شده و من در حاشیه‌ شهر قدم می‌زنم.
ابتدای کوچه چندتا از اراذل خیمه زده بودند و بلند بلند حرف‌های رکیک با چاشنی خنده می‌زدند.
معمولی‌ترین حالت نگاهم برای آن‌ها ترسناک بود؛ این را از پایین کشیدن صدا و نگاه‌هایشان فهمیدم.
ایمان به خودم لحظه به لحظه بیشتر ...
ناگهان، صدای جیغ زنی در فاصله نزدیک!
سمت صدا می‌دوم. یک متجاوز یا کیف‌قاپ؟
جنس جیغ به هیچکدامشان نمی‌خورد.
به سمت راست می‌پیچم و ...
در میانه‌های کوچه‌ای باریک و تاریک، زن میان‌سالی که از سر و وضعش مشخص است هرزگی می‌کند، روی زمین افتاده و هیبت سیاهی پیچیده در پارچه‌های تیره رنگ، سمت او خیز برداشته است.


***


سمت مهاجم میدوم و با تنه زدن او را به دیوار می‌چسبانم.
از زن می‌پرسم:((حالت خوبه؟))
زن همچنان نگاهش سمت مهاجم است و جیغ می‌زند.
سمت آن مرد می‌چرخم که ...
نور ماه بخشی از هیبتش را روشن می‌کند، او انسان نیست!

 

نوشته سیدامیرعلی خطیبی 
تصویر از سایت personal training