ملودی عجیب عشق و زمان و جنون آخر

داستان دنباله دار / قسمت نه

چقدر از خودکشی پروین می‌گذشت؟
یکماه؟ دوماه؟؟ سه ماه؟؟؟
نمیدونم . . .
از خواب بیدار میشم، توی خونه ام.
موها و ریش هام اونقدر بلند شده که حس میکنم فرسوده ام.
بوی گند میدم، حیف فصلِ مگس ها نیست.
احساس می‌کنم اینجا بمونم خفه میشم . . .
با اسپری دوش میگیریم که حداقل خودم از بوی گند خودم نمیرم.
دم دست ترین شلوار و پیرهن رو می‌پوشم، با یه کاپشن.
هوا سرد شده.
میرم سمت پارک، همون همیشگی.
به داستانم فکر می‌کنم.
تمام این مدت شب و روز روش قفل بودم، می‌نوشتمش . . . نه!
زندگیش می‌کردم.
من سالهای سال اون‌جا زندگی کردم، هزاران دنیا و بُعد رنگارنگ رو گشتم تا پروین رو . . . کنارش باشم، که باهاش باشم.
من بارها مردم و زنده شدم و در هیبت های مختلف جنگیدم، شکست خوردم . . . من و پروین.
توی پارک همیشگی، روی نیمکت همیشگی، پروین نشسته بود.
زنده و واقعی مثل گذشته، فرو رفته توی خودش.
یکی-دو قدم میرم سمتش، خیلی آروم.
داره آهنگ گوش میده.
صبر می‌کنم . . . صبر نمی‌کنم، محوش میشم، بهش خیره زمان رو گم می‌کنم.
از I hate every thing about you 
به Can`t take my eyes of u
میره.
سمتش دوباره یکی-دو قدم،خیلی آروم تر.
-این آهنگ معرکه س، من مدام گوشش میدم.
سرشو میاره بالا، رشته افکارش رو پاره کردم؟!
-آره، زیباس . . . من شمارو می‌شناسم؟!
چشم ریز میکنه بهم.
بیشتر از قبل هنگ می‌کنم، خیلی زیاد.
یکم مکث، ذهنمو جمع و جور تا بگم:(( حقیقتش چندباری توی این پارک دیدم تون‌؛ هربار تنها روی این نمیکت میشینی و آهنگ گوش میدی . . . پروین . . . ))
-یادم نمیاد اسمم رو به شما گفته باشم . . .
-شاید یکی-دوبار که مثلا با تلفن صحبت می‌کردید از صدای اون طرف مقابل شنیدم . . .
-گوش های تیزی داری!
بلند میشه:(( باید برم، کاری دارم که باید انجام بدم. روز خوش.))
پشت شو بهم میکنه و میره.
-من شمس ام . . . پروین خانوم.
نمیچرخه، فقط گردنش نصفه، نیم رُخ صورتش سمتم.
آروم سرشو تکون میده و به رفتنش ادامه.
منم بعدِ چند لحظه از هنگی درمیام، جهت مخالفش توی پارک حرکت می‌کنم.
چند قدم پایین تر، میثم رو می‌بینم، عوض شده، موهاش بلند و از پشت سامورایی بسته.
هندزفری توی گوشش، نقطه نامعلومی رو زل زده.
پیداس مثل من درگیر ماجرایی بوده، حس میکنم عین من مدتی خودشو حبس کرده.
به چیزی پی برده . . . شاید.
میشینم کنارش.
نگام میفته به گلِ لالهِ هلندیِ قرمز.
هنوز به روبروش خیره س، بی هیچ حرفی یا حرکتی؛ منم همین‌طور.
یه گوشی هندزفری رو درمیاره، ازش میگیرم و میزارم.
آهنگ Love my way . . . 
کنار میثم نشسته و دوتایی آهنگ رو گوش میدیم، فقط همین.
به این فکر می‌کنم که:
من یه افسانه میشم
البته شاید همین الان هم باشم! (پایان)

سیدامیرعلی خطیبی 
تصویر: سایت فردین کشت

تقدیم به شمس، از بهترینِ بهترینِ بهترین دوستانم که هم شخصیت اصلی این داستانم بود هم از شخصیت های مهم و ماندگار داستان زندگیم هست.🌸