زندگی
وقتی یک سوم هر روز رو توی چهار دیواری مغازه میگذرونم، گاهی فرصت سر خاروندن هم نیست ولی بعضی وقتا فرصتهای زیادی پیش میاد که میشه فکر کرد. توی این فرصتها شاید بشه کتاب خوند، نوشت، عکس گرفت، توی کانالهای چرند تلگرامی و گوگل چرخ زد یا حتی فیلم دید ولی واقعا گاهی اوقات این زمان کم اهمیتتر یا پر اهمیتتر از هرچیزی جز فکر کردنه.
وقتی زمان فکر کردن فرا میرسه، گاهی به این فکر میکنم که من کجام و بیرون از این چهاردیواری چه خبره.
مثلا همین امشب.
از پشت شیشه و کرکرههای فلزی که اسیرشون شدم چیزای زیادی میشه دید، نورهای سرخ و سبز از مغازه کناری یا ماشین و آدمهایی که رد میشن، به هم بر میخورن یا از هم جدا میشن و در هرحال هرکسی میگذره. همه اینا رو یا از دوربین میبینم یا پشت شیشهها.
اون بیرون زندگی جاری و برقراره.
درسته من هرچیزی بخوام این داخل دارم. اگه گرمم بشه سرما، اگه سردم بشه گرما، اگه تشنه بشم آب، اگه گشنه بشم غذا، اگه حوصلهام سر بره بازی، اگه مشتاق یادگیری باشم مطالب مفید، اگه خلوت بخوام سکوت و اگه تنهایی نخوام آدم.
همه چی یا هست یا با یه تماس فراهم میشه.
سوال اینه که آیا زندگی من قراره همین باشه؟
دور خودم بگردم و بچرخم و به خودم بپیچم تا تک تک موزائیکهای کف و کاشیهای دیوار و روشنایی لامپ و اسم و قیمت همه چیز رو حفظ بشم و همین؟ همش همینه؟
بیرون سرده، میدونم.
کوچهها تاریک و ترسناکن، میدونم.
خطرهای زیادی در کمینه، میدونم.
گرسنگی و یخ زدگی و بیپناهی بیداد میکنه، اینم میدونم.
زندگی، بنظر من، میتونه خلاصه بشه توی همین چهار وجبی که خودم رو توش میبینم و تعریف میکنم ولی میتونه فراتر باشه ... فراتر از این قناعت و وسعت دید، فراتر از این محدودیت که امنیتش کرختم میکنه.
زندگی میتونه فراتر باشه ... بنظر من.
تصویر و نوشته از سیدامیرعلی خطیبی