داستان هوای دلگیر2

قسمت دوم

از کمد و جیب شلوار هایی که از جا لباسی چوبی آویزان بود و کیف دستی چرم قفل دار که به زور چاقو باز شد،هرچه سررسید و کاغذ نوشته بود جمع کردم و روی تخت ریختم؛تخت چوبی کم ارتفاع و زهواردررفته ای که ملحفه اش،پتوی سی ساله ای بود که بوی نم میداد.

چه چیزهایی که ننوشته بود،با خط خوبش از چند ده صفحه وسط سررسید تا دو-سه عبارت دو-سه کلمه ای رو تکه کاغذ کهنه ای.

گاهی معشوق های ایام جوانیش را توصیف کرده بود،گاهی سعی کرده بود شعر بنویسد،گاهی هم از زمین وزمان بی دلیل خاصی گله کرده بود.

تنها چیز واضح و حسابی که از حدود 40 دقیقه مطالعه دستگیرم شد،اشاره چندباره اش به پارکی کوچک و دنج،زیر پل وسط شهر بود.

آنجا را توصیف میکرد و از ملاقات ها و اتفاقات عجیبی سخن میگفت.

گیج کننده بود ولی حداقل شاید سرنخی باشد.

به بهانه ملاقات یک دوست از خانه شان بیرون زدم و با 10 دقیقه پیاده روی،سر بلواری رسیدم که تا زیر پل تاکسی میخورد.

پشت پنجره کثیف تاکسی،هوای ابری و ساختمان های کم ارتفاع و درختانی که در آستانه برهنگی بودند را می دیدم.

به شروع پل که رسیدم،از کنار آن انداختم و زیر گذر که خط راه آهن متروکی بود طی کردم تا به راسته مغازه های پیر و سوت و کور و درنهایت پارک موردنظرم برسم.

پارک کوچک با یک نگاه تمامش دیده میشد؛او آنجا نبود،غیر از دو مرد جوان که روی چمن ها نشسته سیگار میکشیدند،هیچکس آنجا نبود.

کفری از مسیری که بیهوده طی کردم و هزینه ای که بیهوده صرف تاکسی کردم و زمانی که بیهوده تلف کردم، چشمم به عبارت ((سلام)) افتاد که شمال غربی پارک به دیواری کشیده بودند.

با اسپری رنگ سیاه و فونت انحنا دار که دم حرف میم با فلشی به پایین اشاره میکرد.

توجهم را به این دلیل جلب کرد که در تمام آن دست نوشته هایی که از او خواندم،بالای تمام شان بدون استثنا ((سلام)) با خودکار مشکی و دقیقا به همین شکل ولی بدون پیکان پایینش،نوشته بود.

یعنی این به ظاهر گرافیتی روی دیوار هم کار او بود؟ باید دقیق تر بررسی میکردم.

یکی-دو دقیقه ای صبر کردم تا آن دو جوان بروند و کسی آن حوالی نباشد.

سمت ((سلام)) روی دیوار رفتم،عکسی از رویش گرفتم و دقیق تر نگاهش کردم.

جهت فلش را به سمت زمین دنبال کردم و در بین آجرهای ابتدایی خانه که ظاهری یکدست پشت رنگ سبز بی جان داشت،چشمم به آجر یکی مانده به کفی افتاد که گویی از جایش درآمده و دوباره جا رفته بود.

نگاهی به دور برانداخته آجر را بیرون کشیدم و پشتش تکه کاغذی از همان جنس که دراتاق اش پیدا کرده بودم،یافتم.

روی کاغذ دست خط خودش کمرنگ نوشته بود:((سلامتی بچه های. . .))

اسم یکی از کوچه های قدیمی که فاصه چندانی با پارک نداشت را در نوشته آورده بود.

فکر میکنم مقصد بعدی را پیدا کردم ولی چیزی که نمیدانستم آن بود که چنین سفر مرموزی عاقبت مرا به کجا می رساند . . .

قسمت های بعدی در راهند:)

سیدامیرعلی خطیبی

عکس:Eliiiiiiiiiii1394 - وب سایت شبکه اجتماعی ویسگون