جنایت در صبح جمعه!
صبح جمعه چجور مزخرفتر از این میتونه شروع بشه که مگس مزاحم مدام دم گوشِت وزوز کنه؟
توی این فکر بودم و اشک میریختم که تا ساعت پنج عصر کوفتی باید این لعنتی رو تحمل کنم.
نشسته بودم و غرق فکر، دیدم فرود اومد روی یه تیکه کاغذ چسبیده به استند آرایشی روبروم که قیمت رنگ مو و اکسیدان و واریاسیون نوشته بود.
چشم تیز کردم. یه بروشورِ کتاب و این چیزا روی میز داشت خاک میخورد، از اونا که نه میاندازیم دور و نه بهش نگاه میانداختیم. برداشتم.
یکم عقب کشیدم و پا سفت کردم. محکم و سریع. کشتمش.
توی دلم دعا دعا میکردم واسه حفظ آبروی چندسال مگس کشی، رو سفید بشم.
کشتمش و بلافاصله باورم به مهارتهای خودم توی مگس کشی چند برابر بیشتر شد.
بالای سر جسدش سور گرفتم که من توی کاری که میکنم بهترینم ... البته کاری که میکنم زیادم خوب نیست!
بعدش مراسم سنتی خاکسپاری مگسهای کشته شده با دستمال سفید و رها شدن در اعماق کیسه زباله سیاه و تاریک.
عکس و نوشته از سیدامیرعلی خطیبی