اشک و گلوله قسمت ۲۰
"میثم:
#زمان حال#
+تو ... تو فرشته رو کشتی؟
-آره، کار من بود.
***
صورتم از خشم گر گرفته و حس میکنم تمام سرم از تب و تیر، میسوزد و درد میکشد.
مستقیم در چشمان شمس زل زدهام؛ از دیدن حیرت و خشم من کیف میکند.
دلم میخواهد همین الان بکشمش، این بیشترین چیزی است که درحال حاضر نیاز دارم.
اما ...
دست چپ را آهسته و چسبیده به بدن، سمت جیبم میبرم درحالیکه دست راستم محکم در پنجه ماهور گره خورده است.
چشمانِ شمس ریز شده و ناگهان کلت را بالا میآورد و گلولهاش موبایل، جیب و پوست ران مرا میدَرَد.
با فریاد و دو زانو روی زمین میفتم و همان دست روی زخمم را میگیرد.
شمس با حالت یک فاتح، لی لی کنان سمتم میآید:((من خوب حقههات رو میشناسم کثافت ...))
ادامه حرفش قهقهههای درد و شادی است.
ماهور هم کنار من روی زمین افتاده و با وحشت، شمس و زخم مرا میبیند.
+شمس، بذار ماهور بره و کاری بهش نداشته باش؛ هرچیزی که بخوای رو برات درست میکنم ... فقط ماهور ...
ته ریش یکدستش را میخاراند.
ماهور با حالتی از تعجب و محبت، چشمان گرد و دهان نیمه باز، به نیم رخ من خیره مانده.
-ببین میثم، من تو رو بزرگ کردم، با قطعیت میگم با انواع درد و شکنجه کنار میای ولی حاضر نیستی کوچیکترین صدمهای به عزیزانت بخوره؛ این بانوی جوان هم پیداست بدجور توی گلوت گیر کرده پس روی همین حساب، جفتتون با ما میاید!
دو مرتبه اسلحهاش را بالا میآورد، اینبار سمت چشمان من.
دومین اتفاق غیر مترقبه رخ میدهد:
شبحی پوشیده در سیاهی کامل با کلاه کاسکت، از پلهها بالا میخزد و مسلسل دستیاش را روی تمام مردان ایستاده آن طبقه نشانه میرود؛ مانند شمشیر یک سامورائی که در هوا میچرخد، گلولهها یکی یکی افراد شمس را بر زمین میاندازد و در آخر خود شمس است که با گلولهای پخش زمین میشود.
اکنون آن شبح را شناختم، همانی که در جاده به من و ترانه حمله کرد.
بلند میشوم که سمتش خیز بردارم و ...
+تو همونی هستی که...
کلاه موتورسواری را درمیآورد و موهای نیکی است، افشان در هوا و صورت زیبایش.
حسی مشابه سکته کردن دارم.
+نیکی ...
نیکی:((ردتون رو با جی پی اس توی ماشینم زدم. الان وقت توضیح نیست، راه بیفتید.))
همانجا خشکم زده که با کشش دست ماهور، به راه میفتیم.
از پلهها پایین میرویم.
ماشین روبروی ساختمان بود.
صندوق عقب جادار را باز میکند و موتورسیکلتی که جمع و کوچک شده بود بیرون میآورد. موتور به حالت عادیش درآمده و نیکی که با غرور به موتور مینگرد:((تکنولوژی جالبیه، مگه نه؟))
بعد دوباره حواسش به موقعیت فعلی برمیگردد:((زودباشید سوار ماشین شید، موتورسوارهاشون توی راهن ... بجنبید!))
من و ماهور پشت ماشین و نیکی روی موتور.
کلاه کاسکت دوباره صورتش را میپوشاند و سواره، کنار ماشین میآید.
نیکی:((من معطلشون میکنم، شما دوتا برید ... بعد همدیگه رو میبینیم ...))
+نیکی!
نیکی دستش را روی دستم لبه پنجره ماشین میگذارد:((میثم، نگران نباش. یکم حواسشون رو پرت میکنم و بهتون ملحق میشم. وقت نداریم، راه بیفت!))
+بیا سمت بيمارستان، همون بيمارستانی که ...
نیکی:((میدونم، ترانه! اونجا میبینمت.))
مزدوران از داخل کوچهای سروکلهشان پیدا میشود.
بیستتایی میشدند.
ما سمت کوچه مخالف راه افتادیم ولی نیکی با تک چرخی موج افراد شمس را شکافته و تقریبا تا آخر کوچه میرود، با دود و صدای بلندی میچرخد و درحالیکه مسلسل را مسلح کرده و روی چرخ جلو بلند شده است، سمت چپ دریای گشوده شده را به رگبار میبندد.
نیکی در آستانه خروج از کوچه و تغییر تاکتیک است که ...
من سرعت فرارمان را کم کردم تا از آینه عقب و بغل، ماجرا را ببینم.
شمس، زخمی و عصبانی، از پنجره یکی از واحدها تا کمر بیرون میآید و به سختی نیکی را درهمان حال متوقف میکند.
یکی از مزدوران که بنظر میرسید رئیسشان باشد، با موتور روبروی نیکی میایستد.
با آرامش خاصی شیشه کلاه کاسکت را بالا میدهد، لوله کلت کمری را لبه چشمی آن گذارد و ... صورت نیکی را میترکاند!
سرم را از پنجره، سمتِ موتور زمین افتاده نیکی میچرخانم.
+نیکییییییییی!!!!!!!!
ماشین را نگه میدارم تا با باز کردن در، پایین بروم.
ماهور دست روی شانهام، متوقفم میکند:((میثم جان، دیگه نمیشه کاری کرد، باید بریم.))
با چشمانی تار به صورت ماهور زل میزنم.
ماهور با صدایی لرزان:((اون رفته، ما هم باید بریم. حریفشون نمیشی ... راه بیفت.))
در را میبندم و راه میفتم.
دو-سه تا از موتورسوارها دنبالمان میآیند ولی با پیچیدن داخل خیابان شلوغِ اصلی، آنها منصرف میشوند و به درون کوچه برمیگردند.


*** ***
"شمس:
#کمی بعد#
-این زخم لعنتی رو ول کن، من حالم خوبه! ... تو، آره خودت، زنگ بزن به منشی شرکت و آدرس بيمارستانی که میثم و ترانه رو بعد تصادف اونجا بردن بپرس ... و ازش بخواه یه چیز دیگه رو هم دربیاره، اینکه ترانه هنوز اونجا بستریه یا نه؟ میخوام بابت مرگ الناز و خودِ ترانه بهش تسلیت بگم!
این داستانِ پر از اشک و گلوله ادامه دارد ...
سیدامیرعلی خطیبی
تصویر از توپ تاپ و پینترست