نگاهی به فیلم خرس نیست جعفر پناهی


خرس نیست جعفر پناهی یک سینمای تجربیِ از ترس است که رساندن مفهوم در لفافهگوییهای فیلمنامه اولویت آن است. اگرچه بهطور کلی با سینمای پناهی به عنوان یک عضو جداشده از سینمای کیارستمی مشکل دارم، چرا که فکر میکنم کسی نباید تلاش کند حتی مثل دیگری باشد و فیلم بسازد، اما اثر مورد بحث در تکنیک: انباشت تجربی و در مفهوم یک تز روشنفکرانه ارائه میدهد. فیلمنامه چندبُعدی «خرس نیست» به دلیل مواجهه با واپسگرایی در قصه صورت شبهانتکتوئل به خود میگیرد و بهنوعی اتوبیوگرافی غیرارادی است. جعفر پناهی عصبانیتاش از دست مردمان آن روستا را وقتی نشان میدهد که پنجره را محکم روی خواسته آنها، قسم خوردن، میبندد. حتی وقتی که پیرهن مارکدار به تن دارد و حافظه دوربین عکاسیاش را به مردمان آن روستا میدهد تا دست از سر او بردارند، خودش است. البته باید این مهم را به یادداشته باشیم که کاراکتر، جعفر پناهی، ایدهال خود را به دوش میکشد و قرار نیست هیچ شباهتی به پناهی اصلی داشته باشد. وقتی که پناهی میفهمد روی خط مرزی ایستاده، بالای کوه در شب چه اتفاق احساسیای در او میافتد که به یکباره تصمیم به بازگشت میگیرد. استیصال در این سکانس موج میزند. او هم میخواهد بگوید من میتوانم از این کشور بروم و هم میخواهد گوشزد کند نمیخواهد غیرقانونی ترک وطن کند. شخصیتپردازی پناهی از خودش بسیار دمدستی است حتی وقتی که ادای آدمهای باهوش را در میآورد و با مردمان آن منطقه بر سر عکس جر و بحث میکند. برای بیننده شناختی از پناهی و...